اشك شب
یک اتفاق, یک احساس, یک جفت چشم عاشق, یک بغض, یک قطره زلال, قطره اشکی از برای عشق! همون اتفاق, همون بغض, همون اشک , همون احساس, اما این بار همراه سکوت, سکوت یک قلب پر از عشق, عشقی تو دل شب ستاره شده بود, دلی که یه تنهایی سکوت و به وسعت شب! "اشک شب" یک مکان دیگه برای شکستن این سکوت!
undefined undefined ماه undefined
اشک ِ شب
زیر شب گریه ابرا.... یکی مونده تک و تنها
اونکه از نسل ِ خزونه......یه ترانه ساز ِ رسوا
زخم ِ غم ترانه ها و....اشک ِ شب رو تن ِ شیشه
طفلکی حنجره ای که........بی تو میخونه همیشه
بی تو میخونه ز ِ پرواز.......از حصار ِ بازِِِ آواز
از همه ترانه هایی.....که به یادت شده آغاز
فکر ِ روزای بهاری.....که میگفتی موندگاری
که میگفتی با بهارو........با خزونم سازگاری
فصل ِ بارونی رسیده......آخرین پرده خورشید
آخرین شبی که مهتاب....توی آسمون درخشید
رفتی و بعد تو انگار.....دیگه هیچ ستاره ای نیست
دیگه هیچ بهار ِ سبزی....ختم ِ عمر ِ این خزون نیست
بی تو این ترانه ها رو......واسه کوچه ها میخونم
میدونم برنمیگردی........اما منتظر میمونم
رضا میرفخرایی, خسته ترین حنجره
(از دوستان هنرمندم)
undefined undefined ماه undefined
ریشه در خاک
تو از اين دشت خشك تشنه روزي كوچ خواهي كرد
واشك من تو را بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده ست
دلت را خار خار نااميدي سخت آزرده ست
غم اين نابساماني همه توش و توانت را ز تن برده ست
تو با خون و عرق، اين جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادي
تو با دست تهي با آن همه توفان بنيان كن در افتادي
تو را كوچيدن از اين خاك دل بركندن از جان است
تو را با برگ برگ اين چمن پيوند پنهان است
،تو را اين ابر ظلمت گستر بي رحم بي باران
،تو را اين خشكساليهاي پي در پي
،تو را از نيمه ره برگشتن ياران
،تو را تزوير غمخواران
ز پا افكند
؛،تو را هنگامه شوم شغالان
!بانگ بي تعطيل زاغان در ستوه آورد
،تو با پيشاني پاك نجيب خويش
كه از آن سوي گندمزار
طلوع با شكوهش خوشتر از صد تاج خورشيد است؛
تو با آن گونه هاي سوخته از آفتاب دشت
كه در چشمان من والاتر از صد جام جمشيد است؛
تو با آن چهره افروخته از آتش غيرت
،كه در چشمان غمباري كه روزي چشمه جوشان شادي بود و
،اينك حسرت و افسوس بر آن سايه افكنده است
خواهي رفت!
و اشك من ترا بدرود خواهد گفت!
من اينجا ريشه در خاكم
من اينجا عاشق اين خاك اگر آلوده يا پاكم
من اينجا تا نفس باقي است مي مانم!
من از اينجا چه مي خواهم نمي دانم
اميد روشنايي گر چه در اين تيرگيها نيست
من اينجا باز در اين دشت خشك تشنه، مي رانم
،من اينجا روزي آخر از دل خاك
با دست تهي، گل بر مي افشانم
من اينجا روزي آخر از ستيغ كوه، چون خورشيد
سرود فتح مي خوانم
و مي دانم.تو روزي باز خواهي گشت
فريدون مشيري
POET: "anonymous 2"
شب من پنجره اي بي فردا
روز من قصه تنهايي ها
مانده بر خاك و اسير ساحل
ماهي ام، ماهي دور از دريا

هيچ كس با دل آواره من
لحظه اي همدم و همراه نبود
هيچ شهري به من سرگردان
در دروازه خود را نگشود

كولي ام، خسته و سرگردانم
ابر دلتنگ پر از بارانم


پاي من خسته از اين رفتن بود
قصه ام قصه دل كندن بود
دل به هر كس كه سپردم ديدم
راهش افسوس جدا از من بود

صخره ويران نشود از باران
گريه هم عقده ما را نگشود
آخر قصه من مثل همه
گم شدن در نفس باد نبود

روح آواره من بعد از من
كولي در به در صحراهاست
مي رود بي خبر از آخر راه
همچنان مثل هميشه تنهاست

كولي ام خسته و سرگردانم
.ابر دلتنگ پر از بارانم
undefined undefined ماه ۰
Is it True?!
.گفتم: باز هم خداحافظي...دلم گرفته...ميخوام داد بزنم"
گفت: ديوونه هنوز که خيلي وقت داريم...72ساعت, 4320دقيقه, 259200ثانيه ي شيرين باهم بودن. از اين حرفا نزن...تازه هر "خداحافظي به اميد يه سلام ديگه ست, به اون سلام فکر کن
الان ديگه خيلي وقته خداحافظي هم گذشته...يجوري ديگه روياي اون سلام دوباره داره مثل يه سراب ميشه...هر چي بهش نزديکتر ميشم...بيشتر دروغ بودنش رو احساس ميکنم. يه چيزي تو قلبم داره ميگه "عاشق بيچاره سر کاري!!!!" اما بازهم صداش بهم ...ميگه "ميام...قول ميدم"...اما
undefined undefined ماه undefined
انتقام
زندگيم کوهستان
دره هايم همه برفي
جاده ي جنگل مهر
همه اش شده يخي
اقيانوس آبي اشک
طوفان گرفته شده
و کشتي عشق و عاشقي
در چنگ موجها گرفته شده
پرستوي چشمان آسماني
در گردباد نفرت است
غضب لبهاي تشنه
حافظ خنجر شکسته است
جيغ هاي مرگ خاطره ها
سنگهاي بي کس و تنها
قفس شيشه ي عشق
خورد شد, بريد قلبم را
مرگ آهوان جنگلها
مرگ دوستي, صداقت و وفا
بيقراري شدست رسم جهان
در کنار دوست و دشمن ها
باغهاي پر درخت بشر
دردهاي سربلند و بي همتا
عشق بود بهانه ي اميد
دگر انتقام است زندگاني ها
undefined undefined ماه undefined
هنوز نميدونم چطوري قشنگترين يا بدترين لحظهاي زندگيم رو توصيف کنم, براي همين از گفتهاي "سهراب" و "فريدون مشيري" استفاده کردم
... باز هم

گوش کن, جاده صدا ميزند از دور قدم هاي مرا
...باز هم خواهم رفت
undefined undefined ماه undefined

,جهان در خواب
!تنها من در اين معبد, در اين محراب

!به جام هستي ما, اي شراب عشق بجوش
!به بزم ساده ما, اي چراغ ماه بتاب

,درياب, لحظه ها گزرانند چون شهاب
,بيدار باش تا به سحر, بيدار
رنج زمانه را
!!از دوش خسته ي خود بر زمين گزار
هنگامه ي وصال

...انگار شکوفه هاي مهرباني در خانه اش شکفته اند
...انگار تمام دستهاي غريب باد در تکه اي از زمين شکسته اند
...تشعشع آفتاب عشقش, قلبم را دوباره روشن کرده است
...ديگر غمي نبود
...ديگر نگاه خسته ي من در آينه نبود
...شب بود و عشق چراغ خوانمان
...قفل است نگاه مهر در نگاه من
...ديگر غريبي نميکند, چشمان خيس و دستهاي داغ من
...غم ازآن من و او هنگام وصال نيست
...ديگر کنار يار نشسته ام و نسيم مهر او غمها را ز ياد برده است
undefined undefined ماه undefined
...

باز هم قلمم حس نوشتن کرده
باز هم مرغ دلم ياد پريدن کرده
*
!اي ظلم, اي اشک, اي عشق!! واي از آن عاشق خوش چهره ي محو
*
باز هم شاخه درختي که به رويش بنشستم
پير است و چنين ها چه فزون تجربه کرده
*
!يک ظلم, يک اشک, يک عشق!! اي واي که "يک" بي اثر است
*
باز هم ظلم دگر شانه ي من بگرفته
دست من هم اينک حس غريبي کرده
*
!اي ظلم, اي اشک, اي عشق!! واي از اين وادي تنهايي مهر
undefined undefined ماه undefined
(بگزار بگويم چه مي بيني!!!!(قبل از سفر

دستهايم را بگير. به چشمانم بنگر. نگاه کن. ببين که عشق تمام وجودم را غوطه ور کرده! ببين چگونه فراغ دلم را شکسته است! نگاه کن چگونه چشمانم پر از اشکند و چگونه اشکهايم وصال را زيارت خواهند کرد! نگاه کن که شعله هاي دل تنگ من, تمام هيزم صبر را دود کرد! شيشه ي عمرم را بگير و نگاه کن! نگاه کن که سپاه غم سال هاي عمرم را تسخير ميکند! ببين که برگهاي خاطرم خزاني اند! ببين چگونه شاخه هاي اميد به خواب رفته اند! ببين که باد دوباره بر جانم لرزه افکنده! نگاه کن که سرما وجودم را فراگرفته است! بنگر که تمام وجودم بهار را تمنا مي كند! نگاه کن که گرماي دستهايت نجات بخش هستي من است! ببين که برق ".اميد در چشمانم ميدرخشد, شوق وصال در صورتم پيداست! "دستهايم را بگير. به چشمانم بنگر. نگاه کن