دستهايم را بگير. به چشمانم بنگر. نگاه کن. ببين که عشق تمام وجودم را غوطه ور کرده! ببين چگونه فراغ دلم را شکسته است! نگاه کن چگونه چشمانم پر از اشکند و چگونه اشکهايم وصال را زيارت خواهند کرد! نگاه کن که شعله هاي دل تنگ من, تمام هيزم صبر را دود کرد! شيشه ي عمرم را بگير و نگاه کن! نگاه کن که سپاه غم سال هاي عمرم را تسخير ميکند! ببين که برگهاي خاطرم خزاني اند! ببين چگونه شاخه هاي اميد به خواب رفته اند! ببين که باد دوباره بر جانم لرزه افکنده! نگاه کن که سرما وجودم را فراگرفته است! بنگر که تمام وجودم بهار را تمنا مي كند! نگاه کن که گرماي دستهايت نجات بخش هستي من است! ببين که برق".اميد در چشمانم ميدرخشد, شوق وصال در صورتم پيداست! "دستهايم را بگير. به چشمانم بنگر. نگاه کن