اشك شب
یک اتفاق, یک احساس, یک جفت چشم عاشق, یک بغض, یک قطره زلال, قطره اشکی از برای عشق! همون اتفاق, همون بغض, همون اشک , همون احساس, اما این بار همراه سکوت, سکوت یک قلب پر از عشق, عشقی تو دل شب ستاره شده بود, دلی که یه تنهایی سکوت و به وسعت شب! "اشک شب" یک مکان دیگه برای شکستن این سکوت!
undefined undefined ماه undefined
ریشه در خاک
تو از اين دشت خشك تشنه روزي كوچ خواهي كرد
واشك من تو را بدرود خواهد گفت
نگاهت تلخ و افسرده ست
دلت را خار خار نااميدي سخت آزرده ست
غم اين نابساماني همه توش و توانت را ز تن برده ست
تو با خون و عرق، اين جنگل پژمرده را رنگ و رمق دادي
تو با دست تهي با آن همه توفان بنيان كن در افتادي
تو را كوچيدن از اين خاك دل بركندن از جان است
تو را با برگ برگ اين چمن پيوند پنهان است
،تو را اين ابر ظلمت گستر بي رحم بي باران
،تو را اين خشكساليهاي پي در پي
،تو را از نيمه ره برگشتن ياران
،تو را تزوير غمخواران
ز پا افكند
؛،تو را هنگامه شوم شغالان
!بانگ بي تعطيل زاغان در ستوه آورد
،تو با پيشاني پاك نجيب خويش
كه از آن سوي گندمزار
طلوع با شكوهش خوشتر از صد تاج خورشيد است؛
تو با آن گونه هاي سوخته از آفتاب دشت
كه در چشمان من والاتر از صد جام جمشيد است؛
تو با آن چهره افروخته از آتش غيرت
،كه در چشمان غمباري كه روزي چشمه جوشان شادي بود و
،اينك حسرت و افسوس بر آن سايه افكنده است
خواهي رفت!
و اشك من ترا بدرود خواهد گفت!
من اينجا ريشه در خاكم
من اينجا عاشق اين خاك اگر آلوده يا پاكم
من اينجا تا نفس باقي است مي مانم!
من از اينجا چه مي خواهم نمي دانم
اميد روشنايي گر چه در اين تيرگيها نيست
من اينجا باز در اين دشت خشك تشنه، مي رانم
،من اينجا روزي آخر از دل خاك
با دست تهي، گل بر مي افشانم
من اينجا روزي آخر از ستيغ كوه، چون خورشيد
سرود فتح مي خوانم
و مي دانم.تو روزي باز خواهي گشت
فريدون مشيري
2 Comments:
Salam....taraneye ashke shab dare kam kam amade mishe.....mersi az shere ghasahnget...shado bargharar bashi

سلام.... ترانت آماده هست .. به وبلاگم سر بزن