
...انگار شکوفه هاي مهرباني در خانه اش شکفته اند
...انگار تمام دستهاي غريب باد در تکه اي از زمين شکسته اند
...تشعشع آفتاب عشقش, قلبم را دوباره روشن کرده است
...ديگر غمي نبود
...ديگر نگاه خسته ي من در آينه نبود
...شب بود و عشق چراغ خوانمان
...قفل است نگاه مهر در نگاه من
...ديگر غريبي نميکند, چشمان خيس و دستهاي داغ من
...غم ازآن من و او هنگام وصال نيست
...ديگر کنار يار نشسته ام و نسيم مهر او غمها را ز ياد برده است