اشك شب
یک اتفاق, یک احساس, یک جفت چشم عاشق, یک بغض, یک قطره زلال, قطره اشکی از برای عشق! همون اتفاق, همون بغض, همون اشک , همون احساس, اما این بار همراه سکوت, سکوت یک قلب پر از عشق, عشقی تو دل شب ستاره شده بود, دلی که یه تنهایی سکوت و به وسعت شب! "اشک شب" یک مکان دیگه برای شکستن این سکوت!
undefined undefined ماه undefined
...ديگه چيزي نمونده
و ديگر ساعت ها و دقيقه ها و ثانيه ها هستند که مي گذرند و يه شادي بي دليل رو تو قلبم جادادن. ديگه اون بغضي که خيلي وقت بود راه گلوم رو بسته بود رو احساس نميکنم. ديگه نميخام به زشتي ها فکر کنم...همه چيز يه نکته قشنگ داره....و باز هام ثانيه ها هستند که مي گذرند... و يه تولد دوباره رو مييارن
undefined undefined ماه undefined
...._....
تولد
,خاطرات يک سال را مرور ميکنم, يک سال گذشت... مي تونست بهتر باشه... مي تونست بدترباشه! اگه دست خودم بود هيچ وقت خاطره هام رو مرور نميکردم. شيريني هاش که شايد نبايد اتفاق ميفتادند يه سري خاطره هاي قشنگ که الان که فکرشونو ميکنم ميبينم که شايد خيلي چيزها خيلي راحت تر بود يا اصلاً اتتفاق نمييفتاد اگه من اين شيرينيهارو نميخاستم ولي از طرف ديگه اگه نميخاستمشون و يه کارايي براي بدست اوردنشون نميکردم...آيا هيچ وقت اتفاق ميفتادند?!!
خسته ام, از تنهايي فکر کردن و سنجيدن ا کارهام خسته ام, از تهمل کردن خسته ام, از اينکه نميفهمه
خسته ام, از اينکه بايد تنهايي جلوي نزديکترين فرد تو زندگيم بايستم خسته ام
کاش مي شد زندگي هم مثل يه لامپ بود. وقتي ميخواستي خاموشش ميکردي و راحت!!! وقتي اشتباه ميکردي و ميسوخت عوضش ميکردي...اما بازهم ميشه چراغها رو با سنگ شكست...
چرا راههاي ساده و بي دردسر پيدا نميشند? چرا همه ي راههاي جولوي پام يا صبر عيوب ميخوان يا پول يا ديوونگي!!!!???????
ميترسم! نميدونم چرا, نميدونم از چي, فقط يه چند روزه که دلم حسابي گرفته و هيچ کس نيست که بتونم راحت باهاش درد و دل کنم. سخته, حرف نزدن و همچيز رو توي خودت ريختن و صبر و تهمل سخته, سخته که بهت بگن هميشه ناراحتي, سخته که تصميم بگيري جولوي بقيه normal باشي اون موقع هر وقت که تنها ميشي بغضت مي گيره و ياد بدبختيهات و تنهاييت ميفتي, سخته که شبها بخاطر فکرهات خوابت نبره, سخته که يه عالمه حرف داشته باشي و نتوني با کسي حرف بزني... اونوقته که بغضت ميترکه!!!
undefined undefined ماه undefined
...مي خواهم بنويسم

قطره خوني که به جا مانده در اين پيکر سرد
سرو را تاب و توان ميبخشد
و خودش جوهر پايدار زمان مي گردد
رزهاي سرخ دسته گلت را پر پر ميکنم
برگ برگش را
دفتري ميسازم, يادگاري
آمدنت
بودنت را
و رفتنت را هم
با شاخه هاي بلند سرو
باقلمهاي زندگي ام
ثبت ميکنم
undefined undefined ماه undefined
تکرار
هميشه همينجوري بوده. اول يه تولد ساده, بعد زندگي و آخرشم مرگ. اينها هميشه بوده و هست و هيچ کس هم نميتونه جلوشونو بگيره. تنها چيزي که ما ميتونيم عوض کنيم چه جوري متولد کردن و چه جوري زندگي کردن و چه طوري مردنه.
تولد, يه اتتفاق ساده که ميتونه حاصل خيلي چيزها باشه: خوبي هايي که تولد رو رويايي ميکنن.عشق و
وفا و محبت, دوستي و صفا و صميمييت. يا ميتونه حاصل خيلي بديها باشه که اون رو تبديل به يه کابوس طولاني ميکنن.
زندگي, ميتونه شيرين باشه, ميتونه تلخ باشه, ميتونه پوچ باشه و هيچ معني اي نداشته باشه. حتماً همه شنيدين يکي از اين شعار هايي که ميگن "اگه تو بخواي ميتوني" يا يه چيزي تو مايه هاي "شيريني .
زندگي بستگي به شيريني نگاهت داره", ولي من ميگم شيرني زندگي دست خود آدم نيست يعني يه بخشي از اون اره, بستگي به طرز نگاهت به زندگي داره ولي خيلي از اتفاق هآي زندگي فقط دست خود آدم نيست که اگر خواست عوضش کنه. زندگي و اتفاقاتش مثل يه نوشته مدادي نميمونن که يه پاک کن برداري و زشتي هاش رو پاک کني و قشنگي هاش رو به همه نشون بدي! زندگي هر کس بازنويس و تکراريست, نوشته شده با خودکار, بايد همه رو بنويسي و نميتوني چيزيش رو پاک کني, ولي در آخر ميتوني بديهاش رو بزاري توي پرانتز, هنوز ميبينيشون و ميتوني دقيق و کامل هر روز بخونيشون, ولي ميتوني وقتي به پرانتزها رسيدي چشمها تو ببندي و به قشنگيهاي بيرون زندان سياه پرانتز فکر کني, تا لحظه هاي سخت خاطره از يادت گزر کنند و دوباره بتوني روشنايي ها رو
مرور کني
دفتر خاطره ام خالي,
سرگزشتم هنوز پوچ,
شايد رفتن و خفتن و ناديدن روز
عبرتي باشد چون صبح و غروب
مرگ, هميشه ساده در کلام, ولي دشوار براي درک کردن بود
اگر تولدت براي ديگرن رويا بود, زندگيت براي خودت شيرين, پس مرگت هم براي خودت سخت و تلخ هم براي ديگران
اگر تولدت براي ديگرن کابوس, زندگيت براي خودت تلخ, پس مرگت هم براي خودت شيرين هم براي ديگران
اگر تولدت يه روياي بهشتي براي ديگران, زندگيت براي خودت سخت, پس مرگت يه فراره, فرار هميشه بد بوده ولي هميشه هم آدم رو راحت کرده. اما فقط و فقط وقتي ميتوني فرار کني که به ديگران, همونايي که دوستت دارن و توروياهات هستن و براشون رويا
ميسازي فکر نکني
زندگي تاريک است
راه آرام و خاموش
انتهايي نامعلوم, ناديده, ناشنوده,
و فقط تجربه است چاره ي سر در گمي ها
و چه شيرين است تجربه مرگ
صدا
چرا من صدايي ندارم
که فرياد کنم?
قصه زندگي ام را
با تو و باد رها کنم
دل من تنگ فرياد است
نگاهم فقط زمزمه را بيناست
باز هم بغض
دشمن شده با حنجره ام
چشمانم هنوز در جستجوست
در جستجوي هنجره اي ديگر.
پلك ميزنم
و باز هم قطره اشک
به جاي موجهاي صدا
مونس نسيمهاي خاطره است
undefined undefined ماه undefined
taghdime hani joone golam,XxX

اين چه عشقي ست که در دل دارم
من از اين عشق چه حاصل دارم
مي گريزي ز من و در طلبت
باز هم کوشش باطل دارم
باز لبهاي عطش کرده ئ من
عشق سوزان تو را مي جويد
ميتپد قلبم و با هر تپشي
قصه ي عشق تو را ميگويد
undefined undefined ماه undefined
?دلتنگي يا معما
خیلی وقته که یه بغض راه گلوم رو گرفته, یه بغض از ظلم, از ظلم روزگار...! بد دشمنیه عشق, بد ظالمیه فاصله, دل تنگی هم عذابیه واسه خودش!! راستی کی میدونه دل تنگی یعنی چی؟ من میگم شاید احتیاج به یک نفر و نبودنش دل ادم رو تنگ میکنه! شاید حرفهاش و صداش به ادم امید بده ولی دستی نباشه دستت رو بگیره و بهت قدرت قدمهای پر امید رو بده!! شما میدونید تلخی زندگی چیه؟ کی میتونه به من بگه که زندگی رو چه طوری میشه شیرین کرد؟ چه طوری میشه تلخی ها و کابوسهای نیمه شبش رو از یاد برد؟ شما بگینو چی به ادمها ظلم میکنه؟ قدم, امید, دل, فاصله, عشق, بغض, روزگار... دیگه چی اشک شبهای عاشق رو در میاره؟
undefined undefined ماه ۰
...برگ و باد...

باد, پيچيد در ترانه ي برگ
برگ, لرزيد از بهانه ي باد
هر کجا برگ خشك بود, افتاد
باغ ناليد و گفت:
"باد مباد!"
در شگفتم, گناه باد چه بود?
برگ, خشکيده بود, باد ربود
باد, هرگز نبود دشمن برگ
مردن برگ, دست باد نبود.
***
زندگي ذره ذره ميکاهد
خشك و پژمرده مي كند چون برگ
مرگ, ناگاه مي برد چون باد,
زندگي, کرده دشمني, يا مرگ?
***
برگ خشکم به شاخسار وجود
تا کي آن باد سرد, برسد
تو هم اي دوست, زره زره مکش!
تا نخواهم که زود تر برسد!
"فريدون مشيری "