
باز هم به منظره ي هميشگي مرداب نگاه ميکنم. مثل هميشه صدايي جز آواي دلنشين پرندگان نيست. با خودم فکر مي كردم اينجا انگار جز طبيعيت ديگه هيچي نيست. همون طبيعيتي که هميشه قشنگه. هموني که بارونش رو براي پنهان کردن اشکهاي عاشق گذاشته و آفتاب رو براي گرم کردن دستهاي سرد دل شكسته! قشنگي طبيعيت رو هميشگي و پايدار مي ديدم. به درختها و بوته هاي گل کنار مرداب, خيره مي شدم. انگار که هرچقدر هم توي دلت غم و ماتم باشه ميتوني همچيز رو بريزي توي مرداب و باز هم با طراوت به ادامه دادن به جستجوي بي اسرت بپردازي باز هم به دنبال نور...
engar nemishe farar kard hatta tabiatam bifaydast faghat vaseh ye moddat behet joon mide!